بازخوانی «جدایی نادر از سیمین»
محمدرضا واعظ
پژوهشگر فلسفه-دانشگاه بُن آلمان
فیلم جدایی نادر از سیمین درام گرمی است دربارۀ زندگی؛ در این فیلم بیننده با روایتی پیچیده مواجه نیست بلکه تنها از دریچه دوربین فیلمبرداری فرهادی به زندگی روزمره مینگرد؛ در سرتاسر فیلم احساس جدایی موج می زند و ظاهرا فیلم با به تصویر کشیدن صحنۀ دادگاه در سکانسهای آغازین و پایانی، ناظر بر مفهوم جدایی، آغاز میشود و با با تکیه بر همین مفهوم به پایان می رسد.
اما این جدایی صرفا درمورد طلاق نیست؛ جدایی، بیانگر شکاف عمیقی است که انسان جهان امروز لحظه به لحظه با آن در حال دست و پنجه نرم کردن است؛ جدایی انسانها از یکدیگر، جدایی انسان از واقعیت زندگی و هنجارهای اخلاقی، جدایی نادر از سیمین، ترمه از نادر و سیمین، پدر نادر از دنیا، جنین راضیه از راضیه، حجت از طلبکارها، قصهگوی شب از واقعیت و به طور کلی جدایی همه از همه و یا با نگاهی عمیقتر جدایی هیچ از هیچ! چرا که هر یک از این هویتها در کنار دیگری معنا مییابند و با وقوع شکافی میان آنها به سمت هیچ شدن میل میکنند. درحقیقت فرهادی قصد دارد با رویکردی واقع گرا(رئال) مفاهیمی چون دروغ، پنهانکاری، قضاوت، ترس، امنیت، آزادی و تهمت را در بستر این دو سکانس و با استفاده از مفهوم جدایی به چالش بکشد و فارغ از هرگونه جهتدهی به بیننده و جانب داری از مفهوم اخلاقی خاصی، بیننده را در مقام تفکر قرار دهد.
داستان درست در جایی آغاز میشود که همانند فیلمهای دیگر فرهادی(درباره الی، چهارشنبه سوری، گذشته و فروشنده) فردی بیگانه متعلق به طبقهای متفاوت با طبقه اجتماعی اعضای خانواده، وارد فضای خانواده میشود و از این طریق اوضاع پیچیده و تضاد طبقاتی موجود در جامعه به تصویر کشیده میشود. این تضاد طبقاتی در صحنههای متعددی از فیلم نمایان است. (از جمله صحنههایی که دربرگیرندۀ این تضاد طبقاتی است، می توان به مشاجره های کلامی میان نادر و حجت اشاره کرد.) حتی فرهادی به صورت نمادین از طریق سکانسی که مادربزرگ ترمه سؤالی درسی در زمینه تاریخ از ترمه میپرسد و ترمه پاسخ می دهد که “در زمان ساسانیان مردم به دو طبقه تقسیم میشوند: طبقه بزرگان و اشراف و طبقه عادی”، این تضاد طبقاتی را به وضوح بیان می کند.
نکته دیگر که در مورد فیلمنامه فرهادی میتوان به آن اشاره کرد مهارت او در غافلگیرکردن بیننده و پیشی گرفتن او از مخاطب در روایت داستان است. برای مثال در سکانسی که سمیه (دختر راضیه) مادر را از نبودن پدرِ نادر در اتاقش با خبر میکند، حداقل بینندهای که با سبک و ویژگیهای کاری اصغر فرهادی آشنا نیست تصور میکند که ادامه داستان در ارتباط با گمشدن پدر نادر خواهد بود، اما فرهادی در ادامه با هوشمندی تمام در صحنهای پیرمرد را سرگردان در وسط خیابان نشان میدهد و در ادامه در حالی که همه ما نگران عبور پیرمرد از خیابان هستیم، با به تصویر کشیدن چهرۀ آرام پیرمرد در حال فوتبال دستی با نادر و ترمه و سمیه چهره دیگر زندگی را که دربرگیرندۀ شادی و شورمندی است به تصویر میکشد.
اگر به ردیابی ریشههای فلسفی و چالش برانگیز فیلم بپردازیم، خواهیم دید که چالشهای اخلاقی در این فیلم به خوبی نخنما شدهاند. در جریان فیلم و به خصوص در نیمه نخستین آن، فرهادی با معرفی شخصیتهای اصلی فیلم، از یک سو رویارویی مطلق انگاری و نسبی انگاری اخلاقی و از سوی دیگر مواجۀ معیار و مبنای امر اخلاقی را که « تعقل شخصی است؟ و یا تقلید محض؟» به چالش میکشد؛ شخصیتپردازی فرهادی در این فیلم به گونهای است که گویی راضیه به عنوان نمایندۀ طبقهای از جامعه است که از طرفی نگرشی مطلقانگارانه دارند و از طرف دیگر مبنای تشخیص امر اخلاقی برای آنها تعقل نیست، بلکه کلیه رفتارها و روابط خود را از طریق تقلید محض از متخصصین این امر تنظیم میکنند. برای مثال راضیه که بر مبنای شواهد فیلم فردی معتقد به نظر میرسد، در چند سکانس پاسخ سؤالات شرعیاش را از طریق پرسش از مرجع دینی مورد نظر خود جویا میشود و یا با اعتقاد راسخی که به قسم خوردن به قرآن دارد در سکانسی که حجت از او درخواست میکند “بیا قسم بخور، گناهش پای من!”، به خاطر این که آگاهانه و یا ناآگاهانه از جهان بینیای عرفی مذهبی بهره میبرد که سمت و سویی مطلقانگارانه دارد، راضی نمیشود که در آن موقعیت قسم بخورد. (حتی اگر برای مصلحت خانوادۀ خود هم چنین رویکردی داشته باشد). درواقع میتوان گفت معیار اخلاق برای این دسته از افراد جامعه در زمانها و موقعیتهای گوناگون به صورت نسبی و بر مبنای تعقل شخصی نیست.
در مقابل دیدگاه فوق، شخصیت نادر قرار دارد که فردی منطقی و پایبند به اصول اخلاقی به نظر می رسد و حتی وقتی از این بابت اطمینان ندارد که کبودی بدن پدرش به خاطر افتادن از تخت است و یا نه، حاضر به شکایت نمیشود. او نماینده طبقهای از جامعه است که از یک سو مبنای تشخیص امر اخلاقی برای آنها تعقل است و از سوی دیگر امر اخلاقی به صورت نسبی در موقعیتهای گوناگون برای آنها تعیین میشود. برای مثال وقتی که ترمه جسورانه به دنبال کشف حقیقت است و مرتب این سؤال را که “آیا تو از بارداری راضیه خانم با خبر بودی؟” را از پدرش می پرسد، نادر دروغ گفتن و پنهانکاری خود در مورد اطلاع داشتن از بارداری راضیه را با مصلحتاندیشی برای خانواده خود و ترمه توجیه میکند.
اما نکته مشترک و چالش برانگیز دربارۀ شخصیتهای مذکور آن است که فرهادی تمامی شخصیتهای خود را -که هرکدام نماینده دیدگاه اخلاقی خاصی هستند- در برابر دروغ و پنهان کاری تسلیم میکند و فضایی آکنده از بی اعتمادی و تحیّر را به فرجام میرساند. (پنهان کاری نادر از اطلاع داشتن در مورد وضعیت بارداری راضیه، پنهان کاری راضیه درباره رخداد تصادف تا موقع اخذ دیه، ، دروغ راضیه درباره ریختن آشغالها در راه پله، درخواست حجت از راضیه برای قسم دروغ خوردن، شهادت دروغ ترمه در دادگاه پیشِ قاضی، پنهانکاری سیمین از اعتراف راضیه به تصادف و …). درواقع آنچه قابل توجه است این نکته است که تمامی شخصیتهای فیلم در حالی که دیدگاههای اخلاقی متفاوتی دارند، به هنگام قرار گرفتن در شرایطی دشوار و دو راهیهای اخلاقی، واکنش مشابهی از خود نشان میدهند و به دروغ گفتن و پنهانکاری مصلحت آمیز میپردازند. همچنین این نکته در فیلم نمایان است که قانونهای قضایی در چنین موقعیتهایی در روشن کردن حقیقت و قضاوت عادلانه بسیار علیل، گنگ و ناتوانند. برای مثال نادر در یکی از سکانسها به ترمه دخترش می گوید که ” قانون این چیزها حالیش نیست!” در واقع قانون حالتی را در نظر نمیگیرد که « اگر چه ممکن است نادر شنیده باشد که راضیه باردار است ولی در لحظه مشاجره با او به خاطر نداشته است!».
به هر حال فیلم جدایی نادر از سیمن با در برداشتن مفهوم جدایی، غلبۀ خودخواهی انسان بر دیگرخواهی در موقعیتهای دشوار زندگی و دوراهیهای اخلاقی را به خوبی به تصویر میکشد. سرانجام در پس پشت تیتراژ پایانی فیلم، واقعیت و شکافی تلخ برای بیننده به تصویر کشیده میشود؛ در تصویری از دادگاه در دو سوی شیشهای شفاف در حالی که نادر و سیمین میتوانند به یکدیگر نگاه کنند، هریک سرشان را به پایین میاندازند و به واقعیت زندگیشان خیره خیره مینگرند؛ و بیننده در حالی که از تصمیم نهایی ترمه بیاطلاع باقی میماند بدون داشتن ذرهای امید برای پرشدن این شکاف و یا اتفاقی بهتر غرق در پرسشهایی بیپاسخ سالن سینما را ترک میکند.